The current route :
ازعربستان تا روم: تصویری از جاهلیت جهانی قبل از میلاد پیامبر اکرم (ص)
قوی ترین تقویت کننده اعصاب
ناب ترین اشعار مولانا
موانع و منافع اجرای قانون سوت زنی
چگونه با خامه صبحانه خامه قنادی درست کنیم؟
نحوه نگهداری شیر مادر در یخچال و فریزر و دمای اتاق
چگونه با حنا موهای سفید خود را قهوه ای کنیم؟
ضرورت استفاده از اطلاعات مردم پایه
صدای وحدت از دل آیات و گفتار تفسیری مقام معظم رهبری
آسیب اتصال پسزمینه به اینترنت در تلفن همراه
خسوف و كسوف در زمان غیرطبیعی
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
طریقه خواندن نماز شکسته و نیت آن
متن کامل سوره واقعه با خط درشت + صوت و ترجمه
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
پیش شماره شهر های استان گیلان
پیش شماره شهر های استان تهران
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
نماز قضا را چگونه بخوانیم؟

راز گم شده خاور- 3
آقاى مرادى پس از شام روزنامه را برداشت و تكيه به پشتى داد: - “احوال آقا مجيد!
مجيد در حاليكه بلند شد تا به اتاق خودش برود، گفت: “ممنون آقا جون. آقاى مرادى سرى تكان داد و نگاهش را دوخت به صفحه اول روزنامه....

راز گم شده خاور- 2
بوى گل گاو زبان همه اتاق را پر كرده بود. شب پاييزى خيلى زود از راه رسيده بود. آقاى نجفى عرق چينى سفيد به سر داشت و شلوار كردى يشمى پايش بود. جليقه مشكى از روى پيراهن سفيد مال سالها پيش بود.
- “خب آقا...

راز گم شده خاور- 1
نسيم عصر پرده تورى را پيچ و تاب مىداد و مىآمد داخل اتاق. “مجيد” نشسته بود پشت ميز چوبى تازهاش و داستان مىنوشت:
- “خاله خاور توى اتاقك خود نشسته بود و با چشمهاى گود افتاده شهر را نگاه مىكرد. تكّهاى...

در حوالي گناه
سلام نماز صبحش را كه داد، گوشي تلفن همراهش را برداشت. نوشت: «سلام. ميخوام بيام تو فريزر!1» و ارسالش كرد. چند ثانيه بعد، گوشي تكزنگي زد. پيام كوتاه ارسال شده بود.
همسرش گفت: «اين وقت صبح براي كي اساماس...

قلب بزرگ
واختانگ آنانیان نویسنده این داستان در 1905 در بخش بدیع و خوشمنظره ارمنستان به دنیا آمد. در دهكدهای كوچك در میان كوهها و جنگلها به رشد رسید. در كودكی با عشق به طبیعت آشنا گشت. حریصانه به آوازهای خنیاگران...

كابوس
چيزي به ساعت ده نمانده . خدا كند به موقع برسم . خيابان مثل هميشه شلوغ است . باد پرچمهاي افراشته دو طرف خيابان را تكان ميدهد . از روي زمين گرد و غبار و خاشاك به هوا بلند ميشود.
به چهار راه نزديك ميشوم....

مرد قهوهچی
ـ ببخشید آقا من شما رو به جا نیاوردم، همیشه چی سفارش میدادین؟! چند وقت است كه به اینجا نیامدین؟! شما منو میشناسین؟!
پیرمرد هیچ عکسالعملی نشان نداد، حتی به او نگاه هم نکرد. ولی پس از چند ثانیه گفت:
ـ...

لقمه نان
معرفینامه را بهدست مرد عینكی داد. مرد نگاهی به كاغذ و جوان كرد. پوشه زردی از كشوی میز بیرون آورد. نامه را به ورقهای سنجاق كرد. گوشی تلفن را برداشت، چهار را چرخاند. پنكهای بالای سرش ناله میكرد و میچرخید.
ـ...

جنون سبز مایل به بنفش
شايد اصلاً همه چيز فقط يك توهم است. شايد همه اين ماجراها چيزي جز «ساخته ذهن» يا بهقول امروزي ها «انعكاس ضمير ناخودآگاه در ضمير خودآگاه» نيست. من نميدانم. اما فكر ميكنم همه ماجرا از دوستي با ودود آغاز...

پاسبان گربه روی دیوار
گره روسری را باز میكنم. یك وقت فكر نكنی زشت شدهای. نه میخواهم بدانی بیشتر از این بلد نیستم بشمارم. همان سری كه موهای خرماییاش میآمدند تا روی باسن؛ موهای مخملیات. موهایش از موهای مادر هم نرمتر بود....