The current route :
مقایسه 4 کوادکوپتر نیمه حرفه ای
توقف در فرودگاه دبی در سفر تهران استانبول
طرز کار فیلتر شنی ( عکس نحوه ی کارکرد ) - سال 1404
خرافه چهارشنبه سوری از منظر علما
توطئه توسعه: راهبردهای دشمن برای ایجاد اخلال در جامعه
رمضان، ماه لذتهای معنوی و قرب الهی
آداب و رسوم رمضان در گیلان
آداب و رسوم رمضان در زنجان
کتابت آیه شریفه وهو معکم این ما کنتم
آداب و رسوم رمضان در مازندران
احکام روزه مسافر آیت الله خامنه ای
داستانی درباره ماه رمضان به قلم محمد امیری
هفت سین قرآنی
نماز قضا را چگونه بخوانیم؟
نحوه خواندن نماز والدین
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
متن کامل دعای جوشن کبیر با خط درشت + صوت و ترجمه
طریقه خواندن نماز شکسته و نیت آن
هنگام سجده واجب چه ذکری بگوییم؟
چگونه از ماهی قرمز خود نگهداری کنیم ؟

آسوكهی مرد تاجر
یكی بود، یكی نبود. در زمانهای قدیم تاجری بود كه سه تا پسر و یك دختر داشت. روزی این بابا با زن و پسرهاش بار سفر را بست و رفت به حج و دخترش را گذاشت تو خانه و به عموی دختره سفارش كرد كه در نبود او، مواظب...

پیه سوز طلا
یكی بود، یكی نبود. در زمانهای قدیم پسر جوانی بود و هفت تا دخترعمو داشت. یكی از یكی خوشگلتر. هرچه مردم میگفتند كه یكی از دخترعموهات را بگیر، گوشش به این حرف بدهكار نبود. پسره كه سر و بری داشت و خوشگل...

پسر و گرگ
در زمانهای قدیم زنی بود و پسری داشت و چند تا گوسفند. پسرش روزها گوسفندها را میبرد بیابان میچراند. یك روز گرگی آمد و به پسره گفت: «ای پسر! خودت را بخورم یا گوسفندهات را؟»

سه برادر
یكی بود،یكی نبود. پادشاهی بود و سه پسر داشت. دو تا كور كور بودند و آن یكی چشم نداشت. پسری كه چشم نداشت، روزی خواست كه به شكار برود. رفت به اسلحه خانهی پدرش. سه تا تفنگ دید. دو تاش شكستهی شكسته بود و...

كچل و شیطان
یكی بود، یكی نبود. كچلی بود كه برای مردم گاو میچراند و همه از كارش خیلی راضی بودند. روزی كه گاودارها دور هم جمع شده بودند و از این در و آن در حرف میزدند، صحبت كشید به كاردانی و لیاقت كچل. یكی گفت: «بیایید...

حضرت سلیمان و جغد کوچولو
روزی بود، روزگاری بود. حضرت سلیمان که فرمانروای تمام جانوران بود، با زنی ازدواج کرد. روزی این زن به حضرت سلیمان گفت: «یک قالیچهی قشنگ و یک رختخواب نرم از پر پرندهها برایم درست کن».

مردی كه به آن دنیا رفت و برگشت
در زمانهای قدیم، مردی تو دهی زندگی میكرد و كارش سلمانی بود. ثروت این مرد از حد و حساب گذشته بود و تو این دنیا هیچ غم و غصهای نداشت، جز این كه اجاقش كور بود و از اولاد بینصیب بود. روزی كه حسابی غصه...

جن و شاطر
در زمانهای خیلی قدیم، مرد شاطری زندگی میكرد و این بابا مقداری گندم داشت. یك روز صبح از خانه بیرون رفت و زمینش را شخم زد. غروب كه به خانه برگشت، زنش گفت: «مرد! دیگر نان نداریم. آردمان تمام شده و نتوانستهام...

سگ پاكوتاه
روزی بود، روزگاری بود. سه تا خواهر بودند كه تمام مال و منالشان یك نردبان بود و یك آسیاب دستی و یك سگ پا كوتاه. نردبان را خواهر بزرگه برداشت و گفت: «این چیز خوبی است. آن را به هركس بدهم، كارش را میكند...

تنبل
روزی بود، روزگاری بود. یه بابای تنبلی بود كه پسر لاغر و ضعیفی داشت به اسم لطیف. زن تنبل كه از دست شوهرش عاجز شده بود، روزی به زن همسایه گفت: «فكری كردهام تا شاید بتوانم شوهرم را از خانه بیرون بفرستم...