The current route :
گرم ترین نقطه جهان کجاست؟
«۱۰ گفتار از امام عصر (عج): راهنمای زندگی ولایی در عصر غیبت»
حضرت معصومه در قم و میان اهل خودشان
بهترین روش نگهداری از کدو حلوایی در یخچال و فریزر
بحران در خوشنویسی معاصر
بهترین روش نگهداری از کدو در یخچال و فریزر
روایت و تقویت نقاط قوت و قدرت؛ رمز بقا و پیشرفت دولت انقلابی
نحوه فریز کردن میخچه
دنیا، زبان خدا: چگونه امور مادی، سخن میگویند؟
راهنمای سفر زیارتی به مشهد از قم + برنامهریزی و ریز هزینهها
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
طریقه خواندن نماز شکسته و نیت آن
پیش شماره شهر های استان تهران
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
پیش شماره شهر های استان گیلان
نحوه خواندن نماز والدین
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
نماز قضا را چگونه بخوانیم؟
پیش شماره شهر های استان مازندران

مرد زود باور
مردی بود که اسب را خیلی دوست داشت. این مرد دلش میخواست اسبهایی داشته باشد که دیگران مانندشان را ندارند. همین که میشنید در فلان بازار اسبهای خوبی برای فروش آوردهاند فوراً به آن جا میرفت. روزی این...

سگی که حرف زدن آموخت
مردی سگی داشت که آنچه به او تعلیم میداد میآموخت؛ فقط حرف زدن بلد نبود. او درصدد بود کسی را بیابد که به سگش حرف زدن بیاموزد. در نقطهی دوری مردی را پیدا کرد که میتوانست این کار را انجام دهد. صاحب سگ...

دهقان باهوش و مالک طمعکار
اربابی کارگر کشاورزی داشت که در انجام دادن هر کاری استاد بود. یک روز شایع شد که دهقان دیگی ساخته است که بدون آتش میتوان در آن چیز پخت. ارباب موضوع را که شنید نزد او رفت و گفت:

برای کسی چاه مکن، خودت در آن میافتی
کشاورزی مقدار کمی زمین داشت که آن هم تدریجاً از بین رفت. نان آور خانواده تنها او بود و نان خورهای او دوازده تا کودک خردسال بودند. اتفاقاً روزی در جنگل به پسر کوچک و سرگردانی برخورد. او را هم به منزل آورد...

جوان دانا و مرد احمق
روزی جوانی روستایی که در ظاهر نادان و ابله ولی در باطن خیلی زرنگ بود، به مردی سوار بر اسب برخورد. بین آنها صحبت درگرفت. مرد پرسید:

مسابقهی دروغگویی
در روزگار پیشین مرد پولداری بود. روزی پیرمردی که صاحب کندوی عسل بود نزد او آمد. مرد پولدار داشت پولهایش را میشمرد. پولدار به پیرمرد گفت:

چرا موی سر زودتر از موی صورت سفید میشود؟
روز پتر کبیر از پیرمردی پرسید که چرا موی سر او سفید و ریشش سیاه است؟ پیرمرد جواب داد: - چون که موهای سرم از موهای ریشم بیست سال بزرگتر است. معمولاً موی ریش از بیست سالگی میروید، در حالی که موی سر از

لایمای مهربان
اربابی در جنگل برای یکی از روستاییان قطعه زمینی جهت کشت و زرع معلوم کرد. روستایی برای خودش در آن جا کلبهای ساخت و قطعه زمین را هم از درخت پاک کرد و شخم زد.

دو برادر که سرنوشتشان را با هم عوض کردند
دو برادر بودند: برادر بزرگتر ثروتمند و خسیس بود و برادر کوچکتر سخاوتمند ولی فقیر. با این که بعد از ایام روزه معمولاً همهی مؤمنان غذای حسابی میخوردند، ولی برادر فقیر حتی نان هم نداشت که بخورد. بنابراین...

بهترین داروی لاغری
مرد ثروتمندی بود که از بس خورده و خوابیده بود بینهایت چاق شده بود و بزحمت میتوانست چند قدم راه برود. هیچ دارویی هم بر او اثر نداشت. با این که آدم بسیار خسیسی بود ولی اعلان کرد هر کس او را از چاقی نجات...