The current route :
جاسوسی از طریق سایت کاریابی
اجاره مدارک هویتی یک عمل پرخطر
چرا ایران توان موشکی را کنار نمی گذارد؟
توصیههای امنیتی و انتظامی در شرایط جنگی
احمد نجفی زنجانی معصومی خوشنویس صاحب نام در انواع خطوط
حسن زرین قلم خوشنویس، تصویرگر و شاعر دوره قاجار
در اولین دیدار چه بگوییم
حسن زرینخط از سرآمدان خوشنویسی معاصر
محمود رفیقی نستعلیقنویس صاحبنام سده نهم هجری در هرات
محمد جلیل رسولی چهره ماندگار خوشنویسی معاصر
طریقه خواندن نماز شکسته و نیت آن
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
پیش شماره شهر های استان تهران
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
طریقه خواندن نماز امام علی(ع) برای گرفتن حاجت
نحوه خواندن نماز والدین
پیش شماره شهر های استان گیلان
نماز قضا را چگونه بخوانیم؟
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
دعای طلب رزق و روزی امام جواد(ع)

معما
در دوران پیشین، در ساحل دریا، ماهیگیر پیری با زنش زندگی میکرد. دار و ندار این زن و شوهر عبارت بود از یک مادیان و پسری که تدریجاً داشت بزرگ میشد. ولی از قضا هنوز پسر کاملاً از آب و گل درنیامده بود که...

مادری که فالگیر شد
مادری فرزند تنبلی داشت که در منزل کنار بخاری مینشست و ابداً کار نمیکرد. یک روز مادر به او گفت: - پسرم، دیگر هیچ چیز خوردنی نداریم. تو تنبل هستی و من هم پیر شدهام. حالا چه کسی باید نان ما را بدهد؟

یک ملاقه آب
مردی بود بسیار خسیس که عادت داشت قبل از غذا به هر یک از کارکنان منزلش ملاقهای آب بدهد؛ زیرا فکر میکرد به این ترتیب دیگر زیاد غذا نخواهند خورد. این مرد کارگری داشت که از او زرنگتر بود. یک روز قبل از...

زن دانا
در روزگار خیلی خیلی پیش، در یکی از روستاهای دورافتاده، یکی از روستاییان از دستور ارباب اطاعت نکرد و باعث خشم او شد. ارباب تصمیم گرفت روستایی را سخت مجازات نماید؛ یعنی که پس از سه روز زندان او را جلو انبارهای...

زن لجباز
پدر و مادر ثروتمندی دختری داشتند که بسیار زیبا ولی لوس و ننر بود. با تمام زیبایی و ثروتش هیچ کس به خواستگاری او نمیآمد، زیرا در میان مردم شایع شده بود که اخلاق بدی دارد و هرگاه چیزی برخلاف میلش انجام...

نادختری و خواهرانش
دختری مادرش مرد. پدرش زن دیگری گرفت و دختر گرفتار زن پدر شد. زن پدر سه تا دختر داشت که یکی از آنها یک چشم و دیگری مانند همهی مردم دو چشم و سومی سه چشم داشت. هر سه خواهر بسیار تنبل و بیکاره بودند، به...

هر چه بکاری تو، همان بدروی
مادری دو دختر داشت: یکی دختر واقعیاش و دیگری نادختریاش. مادر به دختر واقعیاش خیلی محبت میکرد، ولی نادختری را مجبور میکرد که کارهای سنگینی انجام دهد. یک روز به او دستور داد که نخودها را از توی خاکستر...

سرباز پیر و کیسهی کهنه
سرباز پیری به نام آنسیس داشت از جنگ برمیگشت. راه دراز بود و او خسته. ناچار در کنار جنگل نشست تا استراحت کند. اندکی دراز کشید و در کیفش جست و جو کرد تا ببیند نانی در توی آن دارد یا خیر. ولی چیزی پیدا نکرد....

استاد ساعت ساز
یکی از پسران روستایی دلش میخواست استاد ساعت سازی بشود. پدرش به این کار راضی نبود و میل داشت پسرش هم مثل خودش به کار کشاورزی بپردازد، ولی پسر اصرار داشت و دلش میخواست به شهر برود و به کار ساعت سازی

کاری را که صبح شروع میکنی تا شب ادامه بده
دو برادر در همسایگی یکدیگر بودند: یکی مالدار و دیگری فقیر. یک شب پیرمرد فقیری نزد برادر مالدار رفت و از او خواست که شب را در آن جا بگذراند. برادر مالدار تقاضای او را رد کرد و گفت که چون او جا ندارد بهتر...