The current route :
با کوه های آتشفشانی ایران آشنا شوید
کوه های اساطیری ایران و جهان
«دوستی با پیامبر(ص): از اطاعت خدا تا نورانیت بندگی»
حافظ در اندیشه رهبر انقلاب؛ راز پیوند جاودانه قرآن، هنر و هویت ایرانی
قانون هوش مصنوعی اتحادیه اروپا - فصل 3؛ ماده 9: نظام مدیریت ریسک
قانون هوش مصنوعی اتحادیه اروپا - فصل 3؛ ماده 8: انطباق با الزامات
قانون هوش مصنوعی اتحادیه اروپا - فصل 3؛ ماده 7: اصلاحات پیوست سوم
از خطرناک ترین قبیله دنیا چه می دانید؟
اطلاعات جالبی که درباره کوه دماوند باید بدانید!
همه آنچه باید درباره میگ 29 روسی بدانید
مزار حضرت یعقوب (علیه السلام)
مهاجرت حیوانات
مزار حضرت اسحاق (علیه السلام)
حمامی که تنها با یک شمع گرم می شد
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
پیش شماره شهر های استان تهران
پیش شماره شهر های استان گیلان
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
نحوه خواندن نماز والدین

سرنوشت
روزگاری دو برادر در خانهای كه از پدر به ارث برده بودند با هم به سر میبردند. یكی از آن دو مردی سخت كوش و پركار بود؛ همهی كارهای خانه و مزرعه را انجام میداد و از پگاه تا پاسی از شب كار میكرد. لیكن دیگری...

چگونه روستاییان دانش خریدند؟
روزی روزگاری روستاییان یكی از دهكدههای ساحلی عرصهی زندگی را سخت بر خود تنگ یافتند و بر آن شدند كه سبب این وضع را دریابند. پس دهخدا و ریش سفیدان دهكده گرد هم آمدند و به شور نشستند. یكی از آنان گفت:

انگشتری جادو
روزی روزگاری بیوه زنی با پسر خردسالش زندگی میكرد و جز خانه و باغی كوچك چیزی در جهان نداشت. كار هم نمیتوانست بكند، چون لنگ و زمینگیر بود و از این روی با پسر خود درنهایت سختی و بدبختی به سر میبرد.

مواظب باش كه چه میگویی!
روزی سگی و گرگی بر آن شدند كه با هم چون دو دوست یكدل به سر برند و دشمنی دیرینه را فراموش كنند. آن دو با هم به مرغزاری رسیدند و قوچی را در آن سرگرم چرا یافتند. گرگ روی به سگ كرد و پرسید:

لیمو و سپاهیانش
روزی لیمو بر آن شد كه راه زندگی خود را عوض كند. او میخواست از سرنوشت تلخی كه داشت بگریزد؛ یعنی كاری بكند كه دیگر او را نخورند. او این عمل را ناروایی خودكامانهای میدانست. در آن هنگام كه هنوز جوان بود...

زنبور در كلاه
روزی كشیشی دید كه سه كندوی زنبورشان گم شده است. او وعده كرد كه هركس جای آنها را به وی بگوید مژدگانی خوبی دریافت خواهد كرد؛ لیكن از این وعده سودی نبرد. چنین مینمود كه كسی چیزی دربارهی آنها نمیداند. سرانجام...

سه مار ماهی
روزگاری ماهیگیر تنگدستی در دهكدهای در كنار دریا میزیست. گاه بخت با او سازگار میشد و صیدش خوب بود و گاه بخت از او برمیگشت و صیدش بد میشد، لیكن هیچ گاه به اندازهی سه روزی كه پیاپی جز مارماهی صیدی در...

كولی چگونه اسبش را فروخت
كولیای اسبی داشت كه چندان پیر گشته بود كه بدشواری قدم برمیداشت چه رسد به چهار نعل و یورتمه. مرد بر آن شد كه او را بفروشد و این بار نیز سر خریدار كلاه بگذارد.

داماد سلطان و پیرزن بالدار
روزگاری زن و شوهری بودند كه تنها یك پسر داشتند. شبی پسر در خواب دید كه داماد سلطان شده است. چون صبح از خواب برخاست به پدر و مادر خود گفت:

ارو و قاضی
ارو گاوچران قاضی شده بود و هر روز گاوان او را برای چرا به چراگاه میبرد و گاو خود را نیز با آنها میبرد. روزی گاو او با یكی از گاوان قاضی به جنگ و ستیز برخاست و شاخ خود را چنان سخت به شكم گاو قاضی كوفت...