The current route :
آیا به برای درمان اسهال مناسب است؟ + طریقه مصرف
پایتخت همه کشورهای جهان به تفکیک قاره ها
داستان کوه گنبد باز نطنز چیست؟
آشنایی با تنها کوهی در جهان که قله ندارد
خواص اعجاب انگیز به برای زنان باردار
شهر بیچشم، دل بینا؛ از عصای سفید تا جامعه آگاه
با کوه های آتشفشانی ایران آشنا شوید
کوه های اساطیری ایران و جهان
«دوستی با پیامبر(ص): از اطاعت خدا تا نورانیت بندگی»
حافظ در اندیشه رهبر انقلاب؛ راز پیوند جاودانه قرآن، هنر و هویت ایرانی
مزار حضرت یعقوب (علیه السلام)
حمامی که تنها با یک شمع گرم می شد
مهاجرت حیوانات
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
دل نوشته هایی در بزرگداشت حافظ
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
مخترعین معروف و اختراعات آنان
نصوح کیست؟ و توبه نصوح چیست؟
پیش شماره شهر های استان گیلان

حسد هالابائو
سالها پیش مردی بود كه دو پسر داشت و با این كه پسرانش را از دل و جان دوست میداشت در حسرت و آرزوی دختری بود تا روزی زنش دختری زایید و او بسیار شاد و خوشحال شد. هیچ كاری نبود كه برای دخترش بتواند انجام

اژدرمار عجیب
رئیس قبیلهای بیمار شد و به ناچار همهی روز را در كلبهی خود در بستر افتاد و به استراحت پرداخت. او مرد محبوبی بود، همهی ساكنان دهكدهاش كوشیدند كه دارویی برای بهبود او پیدا كنند، اما از كوششهای خود سودی...

سوسمار سبز
روزی، روزگاری دختر زیبایی بود كه با پدر خود در دهكدهای در آفریقا زندگی میكرد.
یك روز صبح كه دختر برای پر كردن كوزهی آب خود كنار رودخانه رفته بود، چشمش بیاختیار به درختی در نزدیكی خود افتاد و سوسمار...

داستانی درباره دختر روغن خرما به قلم کتلین آرنوت
داستانی زیبا درباره زنی که دوست داشت دختری داشته باشد. تا او را در کارهای خانه کمک کند و مونس او باشد روزی از کوزه روغن خرما دخترکی زیبا به نام مانوبا بیرون آمد.

خرگوش باهوش
گروهی میمون گرسنه در جنگلی زندگی میكردند آنها همهی خوشهها و میوههای آنجا را خورده بودند و چون مدتی بارانی نیامده بود، درختان باری نداشتند تا میمونها شكم خود را سیر كنند. پس پیرترین میمونها گفت: «بیایید...

سگ و استخوان
روزی روزگاری یك دختر آفریقایی بود كه نه پدر داشت نه مادر و با نامادری خود زندگی میكرد. نامادری خودش هم دختری داشت، اما هرقدر به دختر خود مهربانی میكرد و لوسش بار میآورد همان قدر دخترخواندهاش را آزار...

سه پسر عجیب
شب كه كودكان آفریقایی دور آتش مینشینند، پدربزرگها اغلب این داستان را برای آنها نقل میكنند. روزی، روزگاری مردی بود كه سه پسر عجیب داشت.
نخستین پسر چنان شنوایی نیرومندی داشت كه حتی كوچكترین خش و خش

زورمندترین گنجشك جنگل
بامدادی گنجشك قهوهای رنگ كوچكی در آشیانهی پر از تخم خود، در میان شاخههای پر برگ درخت تمر هندی نشسته بود. جنگل بسیار خاموش و آرام بود و گنجشك داشت میخوابید كه تاپ تاپ پاهای فیلی كه به سوی او میآمد...

سلطان دارایی
در جزیره دورافتاده ای، نزدیك كرانههای آفریقا، جوان تنگ دستی زندگی میكرد. او نه پدر داشت نه مادر نه خواهری و نه برادری و تنها دوست و همدمش آهویی دست آموز بود.

كوئكو تسین و هیولا
بامدادی «آنانسی» و پسرش «كوئكو تسین» برای شكار به جنگل رفتند. از راه باریكی كه به طور مارپیچ در میان درختان كشیده شده بود پیش میرفتند و بر فرشی از برگهای خشك كه كف جنگل را پوشیده بود آهسته و آرام گام...