The current route :
سعدی شیرازی
به عمر خويش نديدم شبي که مرغ دلم
به عمر خويش نديدم شبي که مرغ دلم شاعر : سعدي نخواند بر گل رويت چه جاي بلبل باغ به عمر خويش نديدم شبي که مرغ دلم مرا به روي تو از هر که عالمست فراغ تو را فراغت ما گر بود...
سعدی شیرازی
يار بيگانه نگيرد هر که دارد يار خويش
يار بيگانه نگيرد هر که دارد يار خويش شاعر : سعدي اي که دستي چرب داري پيشتر ديوار خويش يار بيگانه نگيرد هر که دارد يار خويش ليکن آن بهتر که فرمايي به خدمتگار خويش خدمتت...
سعدی شیرازی
گرم قبول کني ور براني از بر خويش
گرم قبول کني ور براني از بر خويش شاعر : سعدي نگردم از تو و گر خود فدا کنم سر خويش گرم قبول کني ور براني از بر خويش چنان که در دلت آيد به راي انور خويش تو داني ار بنوازي...
سعدی شیرازی
هر کسي را هوسي در سر و کاري در پيش
هر کسي را هوسي در سر و کاري در پيش شاعر : سعدي من بيکار گرفتار هواي دل خويش هر کسي را هوسي در سر و کاري در پيش چون به دست آمدي اي لقمه از حوصله بيش هرگز انديشه نکردم...
سعدی شیرازی
گردن افراشتهام بر فلک از طالع خويش
گردن افراشتهام بر فلک از طالع خويش شاعر : سعدي کاين منم با تو گرفته ره صحرا در پيش گردن افراشتهام بر فلک از طالع خويش سالها گشتهام از دست تو دستان انديش عمرها بودهام...
سعدی شیرازی
دلي که ديد که غايب شدست از اين درويش
دلي که ديد که غايب شدست از اين درويش شاعر : سعدي گرفته از سر مستي و عاشقي سر خويش دلي که ديد که غايب شدست از اين درويش مگر حلال ندارد مظالم درويش به دست آن که فتادست...
سعدی شیرازی
گر يکي از عشق برآرد خروش
گر يکي از عشق برآرد خروش شاعر : سعدي بر سر آتش نه غريبست جوش گر يکي از عشق برآرد خروش دامن عفوش به گنه بربپوش پيرهني گر بدرد ز اشتياق بلبل بيدل ننشيند خموش بوي...
سعدی شیرازی
رفتي و نميشوي فراموش
رفتي و نميشوي فراموش شاعر : سعدي ميآيي و ميروم من از هوش رفتي و نميشوي فراموش پيوسته کشيده تا بناگوش سحرست کمان ابروانت چون دست نميرسد به آغوش پايت بگذار تا...
سعدی شیرازی
يکي را دست حسرت بر بناگوش
يکي را دست حسرت بر بناگوش شاعر : سعدي يکي با آن که ميخواهد در آغوش يکي را دست حسرت بر بناگوش که تنها مانده چون خفت از غمش دوش نداند دوش بر دوش حريفان ز من فرياد ميآيد...
سعدی شیرازی
قيامت باشد آن قامت در آغوش
قيامت باشد آن قامت در آغوش شاعر : سعدي شراب سلسبيل از چشمه نوش قيامت باشد آن قامت در آغوش غلام خويش کرد و حلقه در گوش غلام کيست آن لعبت که ما را نيامد خواب در چشمان...