0
The current route :
يار من آن که لطف خداوند يار اوست سعدی شیرازی

يار من آن که لطف خداوند يار اوست

يار من آن که لطف خداوند يار اوست شاعر : سعدي بيداد و داد و رد و قبول اختيار اوست يار من آن که لطف خداوند يار اوست ور هست پيش اهل حقيقت کنار اوست درياي عشق را به حقيقت...
کس به چشم در نمي‌آيد که گويم مثل اوست سعدی شیرازی

کس به چشم در نمي‌آيد که گويم مثل اوست

کس به چشم در نمي‌آيد که گويم مثل اوست شاعر : سعدي خود به چشم عاشقان صورت نبندد مثل دوست کس به چشم در نمي‌آيد که گويم مثل اوست آبروي نيک نامان در خرابات آب جوست هر که...
سفر دراز نباشد به پاي طالب دوست سعدی شیرازی

سفر دراز نباشد به پاي طالب دوست

سفر دراز نباشد به پاي طالب دوست شاعر : سعدي که زنده ابدست آدمي که کشته اوست سفر دراز نباشد به پاي طالب دوست چه جاي جامه که بر خويشتن بدرد پوست شراب خورده معني چو در سماع...
سرمست درآمد از درم دوست سعدی شیرازی

سرمست درآمد از درم دوست

سرمست درآمد از درم دوست شاعر : سعدي لب خنده زنان چو غنچه در پوست سرمست درآمد از درم دوست در خود به غلط شدم که اين اوست چون ديدمش آن رخ نگارين کز عطر مشام روح خوش بوست...
جماعتي به همين آب چشم بيروني سعدی شیرازی

جماعتي به همين آب چشم بيروني

جماعتي به همين آب چشم بيروني شاعر : سعدي نظر کنند و ندانند کتشم در توست جماعتي به همين آب چشم بيروني مراد خاطر سعدي مراد خاطر اوست ز دوست هر که تو بيني مراد خود خواهد...
با خردمندي و خوبي پارسا و نيک خوست سعدی شیرازی

با خردمندي و خوبي پارسا و نيک خوست

با خردمندي و خوبي پارسا و نيک خوست شاعر : سعدي صورتي هرگز نديدم کاين همه معني در اوست با خردمندي و خوبي پارسا و نيک خوست يا هواي دوستي ورزند باري چون تو دوست گر خيال...
گر کسي سرو شنيدست که رفتست اينست سعدی شیرازی

گر کسي سرو شنيدست که رفتست اينست

گر کسي سرو شنيدست که رفتست اينست شاعر : سعدي يا صنوبر که بناگوش و برش سيمينست گر کسي سرو شنيدست که رفتست اينست که بلند از نظر مردم کوته بينست نه بلنديست به صورت که تو...
بخت جوان دارد آن که با تو قرينست سعدی شیرازی

بخت جوان دارد آن که با تو قرينست

بخت جوان دارد آن که با تو قرينست شاعر : سعدي پير نگردد که در بهشت برينست بخت جوان دارد آن که با تو قرينست گر تو اشارت کني که قبله چنينست ديگر از آن جانبم نماز نباشد ...
با همه مهر و با منش کينست سعدی شیرازی

با همه مهر و با منش کينست

با همه مهر و با منش کينست شاعر : سعدي چه کنم حظ بخت من اينست با همه مهر و با منش کينست پنجه با ساعدي که سيمينست شايد اي نفس تا دگر نکني هر که را چشم مصلحت بينست ...
ز من مپرس که در دست او دلت چونست سعدی شیرازی

ز من مپرس که در دست او دلت چونست

ز من مپرس که در دست او دلت چونست شاعر : سعدي ازو بپرس که انگشت‌هاش در خونست ز من مپرس که در دست او دلت چونست که اندرون جراحت رسيدگان چونست و گر حديث کنم تندرست را چه...