0
The current route :
ز حد گذشت جدايي ميان ما اي دوست سعدی شیرازی

ز حد گذشت جدايي ميان ما اي دوست

ز حد گذشت جدايي ميان ما اي دوست شاعر : سعدي بيا بيا که غلام توام بيا اي دوست ز حد گذشت جدايي ميان ما اي دوست به تيغ مرگ شود دست من رها اي دوست اگر جهان همه دشمن شود ز...
تا دست‌ها کمر نکني بر ميان دوست سعدی شیرازی

تا دست‌ها کمر نکني بر ميان دوست

تا دست‌ها کمر نکني بر ميان دوست شاعر : سعدي بوسي به کام دل ندهي بر دهان دوست تا دست‌ها کمر نکني بر ميان دوست سيبي گزيدن از رخ چون بوستان دوست داني حيات کشته شمشير عشق...
اي پيک پي خجسته که داري نشان دوست سعدی شیرازی

اي پيک پي خجسته که داري نشان دوست

اي پيک پي خجسته که داري نشان دوست شاعر : سعدي با ما مگو بجز سخن دل نشان دوست اي پيک پي خجسته که داري نشان دوست يا از دهان آن که شنيد از دهان دوست حال از دهان دوست شنيدن...
اين مطرب از کجاست که برگفت نام دوست سعدی شیرازی

اين مطرب از کجاست که برگفت نام دوست

اين مطرب از کجاست که برگفت نام دوست شاعر : سعدي تا جان و جامه بذل کنم بر پيام دوست اين مطرب از کجاست که برگفت نام دوست جان رقص مي‌کند به سماع کلام دوست دل زنده مي‌شود...
صبح مي‌خندد و من گريه کنان از غم دوست سعدی شیرازی

صبح مي‌خندد و من گريه کنان از غم دوست

صبح مي‌خندد و من گريه کنان از غم دوست شاعر : سعدي اي دم صبح چه داري خبر از مقدم دوست صبح مي‌خندد و من گريه کنان از غم دوست تا تبسم چه کني بي‌خبر از مبسم دوست بر خودم...
گفتم مگر به خواب ببينم خيال دوست سعدی شیرازی

گفتم مگر به خواب ببينم خيال دوست

گفتم مگر به خواب ببينم خيال دوست شاعر : سعدي اينک علي الصباح نظر بر جمال دوست گفتم مگر به خواب ببينم خيال دوست عيدست و آنک ابروي همچون هلال دوست مردم هلال عيد بديدند...
صبحي مبارکست نظر بر جمال دوست سعدی شیرازی

صبحي مبارکست نظر بر جمال دوست

صبحي مبارکست نظر بر جمال دوست شاعر : سعدي بر خوردن از درخت اميد وصال دوست صبحي مبارکست نظر بر جمال دوست برخاستم به طالع فرخنده فال دوست بختم نخفته بود که از خواب بامداد...
ز هر چه هست گزيرست و ناگزير از دوست سعدی شیرازی

ز هر چه هست گزيرست و ناگزير از دوست

ز هر چه هست گزيرست و ناگزير از دوست شاعر : سعدي به قول هر که جهان مهر برمگير از دوست ز هر چه هست گزيرست و ناگزير از دوست سپاس دار که فضلي بود کبير از دوست به بندگي و...
آن که دل من چو گوي در خم چوگان اوست سعدی شیرازی

آن که دل من چو گوي در خم چوگان اوست

آن که دل من چو گوي در خم چوگان اوست شاعر : سعدي موقف آزادگان بر سر ميدان اوست آن که دل من چو گوي در خم چوگان اوست سلسله پاي جمع زلف پريشان اوست ره به در از کوي دوست نيست...
خورشيد زير سايه زلف چو شام اوست سعدی شیرازی

خورشيد زير سايه زلف چو شام اوست

خورشيد زير سايه زلف چو شام اوست شاعر : سعدي طوبي غلام قد صنوبرخرام اوست خورشيد زير سايه زلف چو شام اوست زيرا که رستخيز من اندر قيام اوست آن قامتست ني به حقيقت قيامتست...