The current route :
شایع ترین علت انسداد روده
ازعربستان تا روم: تصویری از جاهلیت جهانی قبل از میلاد پیامبر اکرم (ص)
قوی ترین تقویت کننده اعصاب
ناب ترین اشعار مولانا
موانع و منافع اجرای قانون سوت زنی
چگونه با خامه صبحانه خامه قنادی درست کنیم؟
نحوه نگهداری شیر مادر در یخچال و فریزر و دمای اتاق
چگونه با حنا موهای سفید خود را قهوه ای کنیم؟
ضرورت استفاده از اطلاعات مردم پایه
صدای وحدت از دل آیات و گفتار تفسیری مقام معظم رهبری
خسوف و كسوف در زمان غیرطبیعی
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
طریقه خواندن نماز شکسته و نیت آن
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
متن کامل سوره واقعه با خط درشت + صوت و ترجمه
پیش شماره شهر های استان تهران
پیش شماره شهر های استان گیلان
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟
نماز قضا را چگونه بخوانیم؟

فصل آخر
توی آشپزخانه همه چیز برای شروع یك روز پركار و خوب برای من آماده است. میز صبحانه را می چینم. دو تا یاكریم پشت پنجره آشپزخانه سرو صدا می كنند. بادهایی به گلو می اندازند و قو قو كنان دوباره پر می كشند.
ساعت...

بازيگر
مرد هر روز دير سركار حاضر ميشد، وقتي ميگفتند: چرا دير ميآيي؟ جواب ميداد: يك ساعت بيشتر ميخوابم تا انرژي زيادتري براي كار كردن داشته باشم، براي آن يك ساعت هم كه پول نميگيرم. يك روز رئيس او را خواست...

بازمانده کشتي
تنها بازمانده يك كشتي شكسته به جزيره خالي از سكنه اي افتاد. او با دلي لرزان دعا كرد كه خدا نجاتش دهد. اگر چه روزها افق را به دنبال ياريرساني از نظر ميگذراند، ولي كسي نميآمد. سرانجام خسته و از پا افتاده...

اصل موضوع را فراموش نكن!
مرد قوي هيكل، در چوببري استخدام شد و تصميم گرفت خوب كار كند. روز اول 18 درخت بريد. رئيسش به او تبريك گفت و او را به ادامه كار تشويق كرد.
روز بعد با انگيزه بيشتري كار كرد، ولي 15 درخت بريد.
روز سوم بيشتر...

يک شب/ يک روز
مرد سيگارش را نصفه خاموش کرد و تند و بي ملاحظه از بين صف طويل مردمي که منتظر تاکسي کنار خيابان اين پا و آن پا مي کردند گذشت. قبل از آنکه به ازدحام روبروي مرکز خريد برسد کارت را از جيب پيراهنش بيرون آورد...

پسر نابينا
پسر بچه اي در راه پله يک ساختمان نشسته بود با يک کلاه پيش پايش. يک نوشته با اين مضمون داشت: من کور هستم، لطفا کمک کنيد:
تنها چند سکه در آن کلاه وجود داشت.مردي در حال گذر از آنجا بود. او چند سکه از جيبش...

اسباب بازيها
به تورج هر چه ميگفتم؛ گوشش بدهکار نبود. هر چيزي که ميخوردبه فرش و در وديوار ميماليد.دستهايش روغني بود؛ دستهايش غذايي بود؛ دستهايش شربتي بود.خلاصه، همه را به اين طرف وآن طرف ميماليد. من دلم براي...

حكايت پرده ها و مجسمه هاي گچي
«پيرمرد تو منو نميشناسي؛ نه اينكه چشات ضعيفه؛ كه اگر نبود هم باز نميتونستي بدوني كي ام.» اينها را جوادي توي دلش ميگفت و به موهاي سفيد پيرمرد نگاه ميكرد كه سرش به حالت معصومانه اي خم شده بود روي سينه اش...

نوشتن هم شد کار؟!
ـ نوشتن هم شد كار؟! برو فكر نون باش كه خربزه آبه! مرد، مداد را روي كاغذ گذاشت و سر بالا آورد. چشمان سرخ زن به او دوخته شده بود.
ـ كاش كسي پيدا ميشد و اين لوحهاي تقدير و ديپلمهاي...

ايستگاه ابري
تا غلام شيطان آمده بود تيزي را بكشد، با كله چنان رفته بودي توي صورتش، كه پخش زمين شده بود و خون از دهن و دماغش زده بود بيرون؛ از اون روز، از شر كميسيون دادن، راحت شدي. راننده هاي ايستگاه هم، ماست ها را...