0
The current route :
دو داستان کوتاه داستان

دو داستان کوتاه

‏شرلوک هلمز، کارآگاه معروف، و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردي و شب هم چادري زدند و زير آن خوابيدند. نيمه‌هاي شب هلمز بيدار شد و آسمان را نگريست. بعد واتسون را بيدار کرد و گفت: «نگاهي به بالا بينداز...
بهار آرزوها داستان

بهار آرزوها

بعدازظهر يکي از روزهاي سرد زمستاني ، فاطمه روي پله هاي حياط نشسته بود . دستهاي کوچکش را دور زانوهايش حلقه کرده و بر ديوار خيس ونمناک تکيه داده و نگاهش را بر شاخه هاي خشک درختان دوخته بود .آفتاب کم رمق...
بينوايان داستان

بينوايان

ويکتور هوگو ، شاعر، نمايشنامه و رمان‎نويس فرانسوي در قرن نوزدهم (1885 ـ 1802) يکي از مشهورترين داستان‎نويسان رمانتيک اين قرن است. پدر وي از فرماندهان ارتش ناپلئون بود. ده ساله بود که مادرش از پدرش طلاق...
کلبه عمو توم داستان

کلبه عمو توم

خانم هريت بيچر استو در 14 ژوئن 1811 در قرية ليچفيلد در استان كنتاكي در خانواده‌اي مذهبي متولد شد. او هفت برادر و دو خواهر داشت. برادرانش همگي وارد خدمات مذهبي شدند و خواهر بزرگترش مدير يك دبستان بود. هريت...
خوشه‌های خشم داستان

خوشه‌های خشم

جان اشتاين بك (1968 ـ 1902) داستان‎نويس آمريكايي دو دورة متفاوت از زندگي را تجربه كرد: در دورة اول بسياري آثارش در حمايت از رنجبران و فقيران بود: آثاري همچون خوشه‎هاي خشم در 1939 (که انتشار آن مالکان و...
الیور تویست داستان

الیور تویست

چارلز جون هافام ديکنز (Charls John Hoffam Dickens)، (1812 ـ 1870 م) داستان‎نويس انگليسي چون پدرش به سبب قرضي که داشت به زندان افتاد او از 13 سالگي مجبور به کار در يک کارگاه واکس‎سازي شد اين کار سخت و...
آرزوهای بزرگ داستان

آرزوهای بزرگ

پيپ هنگامي كه كودكي بيش نبود و نمي‌توانست نام كامل خود را كه «فيليپ پيريپ» بود بر زبان بياورد خود را پيپ معرفي كرد. او پدر و مادر و برادرانش را از دست داده بود و اكنون با خواهرش و همسر او جو گارجري كه...
بابا لنگ دراز داستان

بابا لنگ دراز

جين وبستر (1876ـ1916 م) بانوي نويسندة آمريكايي وي در نيويورك در خانواده اي ادب دوست و اهل مطالعه به دنيا آمد. پدر جين يكي از ناشران معتبر نيويورك بود و دايي‎اش «مارك تواين» نويسندة معروف و ارزشمندي در...
بهار عاشيقي داستان

بهار عاشيقي

«آويخته تار رگبار، بر پود برف‌بار/ بر نقش خاطرم، ياد تو مي‌كند/ آغاز اين بهار» زنده‌ياد عمران صلاحي. آغجاگول همان‏طور که خود را در آيينه تماشا مي‌کرد، دستي به سر و موي سفيدش کشيد و با خود زمزمه کرد:...
برف و باران نمی بارد داستان

برف و باران نمی بارد

هر روز مردهاي متين‌آباد، غم زده و پريشان، كنار ديوار رو به آفتاب زمستاني دور هم مي‌نشستند و از بي آبي مي‌ناليدند. آسمان صاف و آفتابي بود؛ انگار، زمستان جايش را با بهار عوض كرده بود. مردم آبادي كه خرج خود...