0
The current route :
پینوکیو داستان

پینوکیو

کارلو لورنتزینی معروف به کلودی (1890ـ 1826) در خانواده‎ای تهیدست در فلورانس ایتالیا به دنیا آمد. پدر و مادرش خدمتکار بودند و ارباب آنها خرج تحصیلات او را داد. کلودی ابتدا می‎خواست کشیش شود ولی چون احساس...
پژواک در سواد کوه داستان

پژواک در سواد کوه

هيچ‌‌وقت بدش را نخواسته بودم، پرشر و شور بود سرتق بود، اما خوش‌صدا. بخصوص صدايش به هنگام خواندن سرود صبحگاهي بر صخره مشرفِ بالاي روستا طنين‌انداز مي‌شد. سرود با صداي او و همخواني شاگردان مدرسه اجرا مي‌شد...
ماكسيما داستان

ماكسيما

چه عجب! بالاخره جلسه‌شان تمام شد. ا‌ِ ا‌ِ ا‌ِ اِ! هر چه مي‌گويم پوران، پوران حتي سرش را برنمي‌گرداند، بگويد خرت به چند. انگار نه انگار كه من شوهرش هستم. پوران به طرف پاركينگ مي‌رود. مردد مي‌مانم. از يك...
قيام مختار داستان

قيام مختار

از همان روزي كه خبر شهادتِ اباعبدالله‌الحسين(علیه السّلام) و ياران آن حضرت در بلاد اسلامي منتشر شد، تاريخ اسلام ذيل شهادت و قيام قرار گرفت. كوفه و مدينه تقريباً همزمان قيام كردند، از بصره تا سيستان اندكي...
جنایت و مکافات داستان

جنایت و مکافات

فيودور داستايفسكي داستان‌نويس روس (1881-1821) از رمان‌نويسان واقع‌گرا و بزرگ قرن نوزدهم بود. دربارۀ نويسنده و اَثر پدر وي پزشكي از طبقۀ متوسط بود كه به خاطر بدرفتاري با كشاورزانش به دست آنها كشته شد. فئودور...
واپسین نوشته داستان

واپسین نوشته

نويسندگي شغلم نيست؛ عشقم است. و اين بار بر خلاف هميشه، شخصيتهاي داستانم آدمكهاي ساختة ذهنم نيستند. اين بار قصه نمي‌نويسم. آنچه مي‌خوانيد و مي‌دانم به گوش ديگران هم مي‌رسانيد، سرگذشت من است. قبل از اين...
جنگ و صلح داستان

جنگ و صلح

لیف نیکولایویچ (لئو) تولستوي نويسندۀ واقعگرا و يكي از بزرگترين رمان‎نويسان و نويسندگان قرن نوزدهم در سال 1828 در مركز روسيه به دنيا آمد و در سال 1910 چشم از جهان فروبست. پدرش از اشراف و مادرش شاهزاده...
مرگ رنگ داستان

مرگ رنگ

نرگس دراز كشیده بود روی تخت‌خواب، خواب بود و نبود. مردمكهایش زیر پلكهای بسته می‌چرخیدند. لای پلكهایش را باز كرد دست چپش را بالا آورد، ساعت مچی‌اش را نگاه كرد، خمیازه‌ای كشدار كشید و نشست روی تخت، پاهایش...
زنان كوچك داستان

زنان كوچك

1- جوزفين غرغركنان گفت: «كريسمسي كه بدون هديه باشد، كريسمس نيست.» کريسمس نزديک بود، اما چهار دختر خانوادة مارچ از اينکه فقير بودند و در آن فصل زمستان و آمدن سال نو نمي‎توانستند به خاطر حرف مادرشان براي...
راز گم شده خاور- 4 داستان

راز گم شده خاور- 4

هر دو رسيدند بالاى پل. مجيد حس مى‏كرد غول غمگين است. سر شب همه ماجرا را برايش تعريف كرده بود. شلوار سربازى و پيراهن سبز پشمى ضخيم تنش بود و با نيم پوتين‏هاى نو احساس راحتى مى‏كرد. - “چى شده؟! غول دستهاى...