The current route :
پشت پرده هجمه به امامزادگان؛ چرا دشمن از این اماکن متبرکه میترسد؟
جایگاه امامزادگان در فرهنگ و تمدن نوین اسلامی
جایگاه کارگران در نظام اقتصادی اسلام و نقش آنان در توسعه اقتصادی کشور
تجلیل از مقام معلم در اسلام: از جایگاه الهی تا تربیت نسلها
نقش نهضت حسینی در پیدایش، پیروزى و تداوم انقلاب اسلامى ایران
پاسخ به پرسشها و شبهاتی پیرامون قیام حسینی به قصد امر به معروف
ویژگی های شخصیتی مدیر شایسته: هوش
ویژگی های شخصیتی مدیر شایسته: بردباری و خویشتنداری
ویژگی های شخصیتی مدیر شایسته: اعتماد به نفس
ویژگی های شخصیتی مدیر شایسته: قاطعیت
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
نحوه خواندن نماز والدین
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
نماز قضا را چگونه بخوانیم؟
پیش شماره شهر های استان گیلان
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
پیش شماره شهر های استان تهران
محل تولد امام زمان (ع)
لیست کاملی از خدایان و الهههای یونانی
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟

چشم به راه عشق
کنار سماور نشسته بود و به دخترانش مريم و مينا که با شوق کودکانه يي با هم بازي مي کردند، چشم دوخته بود. دلش شور عباس را مي زد. دو هفته يي مي شد که از او بي خبر بود. آخرين حرف عباس را قبل از اينکه صداي بسته...

طناب پوسيده
در حال جدا کردن ميوه، در مغازه ي ميوه فروشي محل بودم که جميله خانم را ديدم. او هم مثل من در حال خريد ميوه بود. جميله خانم از همسايه هاي قديمي کوچه ي ماست. زن خوش برخورد و خوش سر و زباني است. ذاتاً آدم...

زندگي مرا مي خواند
جوان همچنان مي گفت و مي گفت، که چشمان زاغ خانم منشي به پرواز در آمدند و به نشانه ي سر رفتن حوصله ي صاحب شان، چرخي در اتاق زدند. جوان که متوجه اين حالت شده بود، مکثي کرد و قبل از اينکه ادامه بدهد، لبان...

ميهمان هايي از جنس نور...
تحمل هر چيز را داشت به جز اين يک مورد! علي را از دوران کودکي مي شناخت. بچه محل بودند و پابه پاي هم، قدم در مدرسه گذاشته بودند. آنها سال هاي تحصيل را با هم پشت سر گذاشته و ديپلم گرفته بودند. علي اخلاق خاصي...

يک گلوله به خاطر يک ميليون
بدو، بدو، بدو! اين چيزي است که من مرتب به خودم مي گويم. با برداشتن هر قدم، قلبم تندتر و تندتر مي زند. پشت سرم را که نگاه مي کنم، استيو را مي بينم که در حال سکندري خوردن است؛ چون پايش به ريشه ي يک درخت...

از کوره در رفت
چند سرود را براي مناسبت هاي مختلف و يک سرود را هم براي مسابقه آماده کرده بوديم. از ابتداي سال تحصيلي هم مربي پرورشي مان آقاي کيايي گفته بود که يک سرود خوب هم براي مراسم روز معلم آماده کنيد. ما هم شعر خوبي...

يک خاطره از يک سفر
دو - سه سال قبل قرار شده بود براي ما پنجمي ها يک سفر ترتيب دهند. انتظارها بالاخره به سر رسيد. همراه آن، رضايت نامه ها و خبرها هم رسيد که: «مي خواهيم به عنوان جايزه ببريم تان شيراز. منتها شش هزار تومان...

نگراني. . .
با تمام عصبانيت و قدرت، ليواني که در دست داشتم به زمين کوبيدم که هزار تکه شد و بر جانم فرو رفت. زير لب گفتم: «خدايا! من چرا اينطور شدم؟ همه اش تقصير اين حسين است!» حسين، برادر کوچکم بود. پسري بازيگوش که...

بياييد برنامه بريزيم
ديشب بابا ما را تا نصف شب بيدار نگه داشته بود که براي روز تعطيل، يعني امروز برنامه ريزي کند و مثلاً يک روز به ياد ماندني را شروع کنيم و به پايان برسانيم. بعد از کلي حرف، پيشنهاد، انتقاد و اين حرف ها، بالاخره...

قبل از آفتاب
هي صدايم زد:حسن، حسن جان، پاشو عزيزم، بلند شو وقت نماز است، پاشو.دير شد!يك يا علي بگو و بلند شو.حسن جان !اوف ،خواب زده ام كرد، اما وقتي رفتش ،خود م را زد م به خواب.او هم خسته شد و رفت.نكند حالا بابا بيايد؟اين...