The current route :
محمود ابن اسحاق شهابی خوشنویس و نستعلیقنویس مهم هرات
پوستر مصباح الهدی به خط ثلث و شکسته
پوستر یا علی بن حسین به خط شکسته
پوستر السلام علی الحسینِ المظلومِ الشهِید به خط شکسته
پوستر آیه 9 سوره تکویر، بای ذنب قتلت، خط شکسته نستعلیق
پوستر انا مظلوم حسین به خط ثلث
پوستر عباس بن علی خط شکسته ثلث
پوستر کربلا به خط شکسته نستعلیق
پوستر فراز چهل و دوم زیارت اربعین به خط شکسته
پوستر السلام علی الحسین به خط شکسته نستعلیق
حافظ و یک غزل ناب پزشکی
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
طریقه خواندن نماز شکسته و نیت آن
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
نحوه خواندن نماز والدین
نماز قضا را چگونه بخوانیم؟
دعای طلب رزق و روزی امام جواد(ع)
نحوه خواندن نماز امام رضا(ع) برای طلب حاجت
اهل سنت چگونه نماز می خوانند؟

چشم به راه عشق
کنار سماور نشسته بود و به دخترانش مريم و مينا که با شوق کودکانه يي با هم بازي مي کردند، چشم دوخته بود. دلش شور عباس را مي زد. دو هفته يي مي شد که از او بي خبر بود. آخرين حرف عباس را قبل از اينکه صداي بسته...

طناب پوسيده
در حال جدا کردن ميوه، در مغازه ي ميوه فروشي محل بودم که جميله خانم را ديدم. او هم مثل من در حال خريد ميوه بود. جميله خانم از همسايه هاي قديمي کوچه ي ماست. زن خوش برخورد و خوش سر و زباني است. ذاتاً آدم...

زندگي مرا مي خواند
جوان همچنان مي گفت و مي گفت، که چشمان زاغ خانم منشي به پرواز در آمدند و به نشانه ي سر رفتن حوصله ي صاحب شان، چرخي در اتاق زدند. جوان که متوجه اين حالت شده بود، مکثي کرد و قبل از اينکه ادامه بدهد، لبان...

ميهمان هايي از جنس نور...
تحمل هر چيز را داشت به جز اين يک مورد! علي را از دوران کودکي مي شناخت. بچه محل بودند و پابه پاي هم، قدم در مدرسه گذاشته بودند. آنها سال هاي تحصيل را با هم پشت سر گذاشته و ديپلم گرفته بودند. علي اخلاق خاصي...

يک گلوله به خاطر يک ميليون
بدو، بدو، بدو! اين چيزي است که من مرتب به خودم مي گويم. با برداشتن هر قدم، قلبم تندتر و تندتر مي زند. پشت سرم را که نگاه مي کنم، استيو را مي بينم که در حال سکندري خوردن است؛ چون پايش به ريشه ي يک درخت...

از کوره در رفت
چند سرود را براي مناسبت هاي مختلف و يک سرود را هم براي مسابقه آماده کرده بوديم. از ابتداي سال تحصيلي هم مربي پرورشي مان آقاي کيايي گفته بود که يک سرود خوب هم براي مراسم روز معلم آماده کنيد. ما هم شعر خوبي...

يک خاطره از يک سفر
دو - سه سال قبل قرار شده بود براي ما پنجمي ها يک سفر ترتيب دهند. انتظارها بالاخره به سر رسيد. همراه آن، رضايت نامه ها و خبرها هم رسيد که: «مي خواهيم به عنوان جايزه ببريم تان شيراز. منتها شش هزار تومان...

نگراني. . .
با تمام عصبانيت و قدرت، ليواني که در دست داشتم به زمين کوبيدم که هزار تکه شد و بر جانم فرو رفت. زير لب گفتم: «خدايا! من چرا اينطور شدم؟ همه اش تقصير اين حسين است!» حسين، برادر کوچکم بود. پسري بازيگوش که...

بياييد برنامه بريزيم
ديشب بابا ما را تا نصف شب بيدار نگه داشته بود که براي روز تعطيل، يعني امروز برنامه ريزي کند و مثلاً يک روز به ياد ماندني را شروع کنيم و به پايان برسانيم. بعد از کلي حرف، پيشنهاد، انتقاد و اين حرف ها، بالاخره...

قبل از آفتاب
هي صدايم زد:حسن، حسن جان، پاشو عزيزم، بلند شو وقت نماز است، پاشو.دير شد!يك يا علي بگو و بلند شو.حسن جان !اوف ،خواب زده ام كرد، اما وقتي رفتش ،خود م را زد م به خواب.او هم خسته شد و رفت.نكند حالا بابا بيايد؟اين...