0
The current route :
سيرک داستان

سيرک

آن خانواده تاثير بسيار زيادي روي من گذاشتند که حالا برايتان مي گويم. هشت تا بچه بودند که فکر مي کنم همه شان زير دوازده سال سن داشتند. به نظر نمي رسيد خانواده پولداري باشند چون لباس هاي کهنه و ارزان قيمت...
توطئه شبانه داستان

توطئه شبانه

دشمنان رسول خدا (ص) با يهود هم قسم شدند براي قتل پيامبر (ص)، گروه ترور رسول خدا (ص) نخبگان رياست طلب عرب از تبار مهاجراني بودند که بعضي شان حتي فاميل رسول خدا (ص) نيز بودند. تصميم آن بود که در يکي از گردنه...
محلي براي همه کار داستان

محلي براي همه کار

مقاومت فايده اي نداشت. بايد مي رفتم واکسنم را مي زدم وگرنه تا شب بايد در مورد اين موضوع با مادرم بحث مي کردم. زير لب غرولند مي کنم: - پس اين هم سال که واکسيناسيون عمومي انجام نمي شد، همه داشتند از سرخک...
او همان ارباب است! داستان

او همان ارباب است!

مرد بي نوا به خاطر گرسنگي زياد، ناي راه رفتن نداشت. او هنوز پير نشده بود، بيمار نبود، هيچ عضوي از بدنش نقصي نداشت؛ فقط گرسنه، بينوا و دست خالي بود. برگشت و به ته صحرا خيره شد؛ جايي كه در پايين آن كوهي...
درست مثل بادبادک داستان

درست مثل بادبادک

اگر آب و روغن مغزم به حريم همه پاک زده اند، پس چرا مي توانم براحتي عکس هاي اين آلبوم قديمي خانوادگي را ببينم و تاريخ هر عکس را زير آن بخوانم و حتي مکان گرفتن هر تصوير را بخوبي به خاطر آورم؟! و اگر صفحات...
داستانک هايي براي يک لباس داستان

داستانک هايي براي يک لباس

ايستاده بود بالاي برجک نگهباني. تا چشم کار مي کرد شب بود و سفيدي برف. گه گاهي صداي زوزه گرگي از دور به گوش مي رسيد. سرما تا مغز استخوانش نفوذ کرده بود. دستانش بي حس شده بودند و دندان هايش بي اختيار به...
آخرين سفر داستان

آخرين سفر

قدم هايش را آهسته بر مي داشت. از گوشه در، نگاهي به اتاق انداخت. وقتي مطمئن شد همسر و فرزندانش در خواب عميقي هستند، به طرف زير زمين به راه افتاد. در حالي که دستش را حمايل شعله شمع کرده بود، وارد زير زمين...
شب پر ستاره داستان

شب پر ستاره

ــ آخ نه براي بچه بده. سيگار رو خاموش كرد. دوباره روي كاناپه افتاد. توي ذهنش بچه اي رو بغل كرد او رو به هوا انداخت و گرفت و زير چونه اش رو بوسيد، بچه مي خنديد. لبخند به لب هاي فريد اومد و شادي توي وجودش...
او...هميشه غريب داستان

او...هميشه غريب

اي بابا! اين كه ديگه قديمي شده...حيوان با فكر ...اين هم مال روشنفكرهاس. حيوان با احساس. همين حرفهاست كه بدبخت مان كرده! حيوان ...حيوان ...حيوان ...با آقا رحيم بچه محل بوديم. كسي از او بد نديده بد، مستأجر...
فراموشم نكن تا مي تواني داستان

فراموشم نكن تا مي تواني

اي كاش هرگز به اينجا نمي آمديم. مادر شهرخودمون بدون هيچ گونه تنشي زندگي مي كرديم. محمد برنامه ريز و تعمير كار كامپيوتر مشهوري بود. او تجربه و سابقه تخصصي و تحصيلي بسياري داشت و در كارش موفق بود. درآمد...